اون همبرگر دهنمو آب انداخته و دارم از فرط چشم چرونی کار دست خودم میدم تا شب صبر می کنم و بعد می رم و دو تا می خرم تا با وروجک بزنیم تو رگ!
و اما بعد
روزی روزگاری در همین عنفوان جوانی می خواستیم با پاره کردن ما تحت مبارک به زمین و زمان فرضیه ای را اثبات کنیم که خودمان هم اطلاعات درست و درمونی ازش نداشتیم،فرضیه ی به ظاهر آسونی هم بود و اون همین جمله ی آشنای ما می توانیم مصطلح در کل جامعه بود .با خودمان فکر کردیم کار سختی نباید باشد و از آنجا که باورمان شده بود مادر زاد خلاق و متفاوت به دنیا آمده ایم و این جماعت عقب مانده اصلا چیزی از حرف های ماحالیشان نمی شود که بخواهند درکمان کنند و هر حرفی میزنن از روی تخم نداشته شان است ،جلو رفتیم و آنچه در ابتدا خود را به ما نشان نداد همین کون پاره ایست که هم اکنون در حال بخیه زدن آن هستیم و می ترسیم درد بی درمانمان هرگز علاج نشود.این کل قضیه در یک نگاه کوتاه بود اما وقتی وارد جزییات آن می شویم علاوه بر پارگی سوزش نیز حس می کنیم .که چرا ؟واقعا چرا؟تفاوت کیلویی چنده اصلا؟مگه ما رفتار های معمولی نداریم مگه غرایزمون ،احساساتمون ،دردمون ،مرگمون ،واکنش های خوب و بدمون ،خواسته های مادی و معنویمون همه چیزامون شبیه به بقیه نیست؟چرا باید تافته ی جدا بافته فرض بشیم و اصولا این تفاوت نگاه از کجا در ما ریشه گرفت؟
آنگاه بود که مخمان به در و دیوار زد ،به اسمون و زمین رفت و برگشت و رفتیم تو دل همین آدمای معمولی غیر خودمونی!دیدیم اخ که کلاه به این قشنگی تا حالا کی سرش کرده؟چه بدی داره؟خیلی هم بهم میاد .
من از زن بی سواد روستایی همسایمون که تا خود بازوش النگو داره کمتر از اقتصاد سر در میارم اما بیشتر می تونم آشپزی کنم و تو دلم تفاوت دیدگاه را احساس کنم چقدر بی شعور بود اونی که لذت آشپزی رو با خریدن طلا برای خودش عوض می کرد .
من از زنهای نازنازی و نازک نارنجی که با یه غوره سردیشون میشه و با یه مویز گرمیشون متفاوتم چون خودم در حد پارگی جلو رفتم اما گفتم اگه بنالم تفاوتم کشک میشه و بایستی فرضیه هر جور شده اثبات بشه!
چسبیدم دو دستی به طاق و ایوون خونه که عنکبوت نیاد و مارمولک نزنه تو جونمون و با هر ننه قمری که از راه رسید سازش کردم و سعی کردم نقش یه زن روشنفکر متفاوت رو خوب ایفا کنم نه ،نقش نه ،خود خودشو چون بهش ایمان داشتم شما هم اگه روزی چند بار می شنیدین که توفرق داری با این خاله خانباجی ها باورتون میشد نگین نه که اونوقت آبمون با هم تو یه جوب نمیره!
ما همین جوری متفاوت جلو اومدیم و دریغ و صد حیف که هیچ کی جز خودمون اینو نفهمید که اینا همش بازی بود برای فرار از حقیقت ماجرای خودمون حقیقت این بود دروغ آسون ترین راه برای رسیدن به هدفه و واسفا به حال اونایی که خودشون هم دروغ خودشون رو باور داشته باشن.
پ.ن. دروغ نمیگم نه به خودم نه به هیچ کس دیگه می ترسم از فردایی که خودمم باورم بشه یه گهی هستم.
پ.ن. فردا می رم برا ثبت نام کنکور
پ.ن. من خنگ ترین و احمق ترین و خر ترین آدمی هستم که تو تا به حال دیدی یه خورده ازون قدرت خارق العاده ات برای تغییر من استفاده کن خدا
پ.ن. .................................................. درد داره برام بیشتر از این حرف زدن خودتون به سلیقه ی خودتون از هر فحش خواهر مادری که بیشتر خوشتون میاد استفاده کنین و بفرستین به روان پاک اونایی که به نامردی زندگی می کنن.
تو سلطم همین حس های قشنگ و گول زنک رو میندازم که زندگی رو تباه می کنن به جان ونوس راست میگم