می خوام در گوشی باخدا حرف بزنم اما خوب یه آدمایی رو هم دوست دارم که دلم می خواد بدونن آخر زمزمه هام به کجا ختم میشه.آلبوم درست و حسابی ندارم خیلی اهل عکس بازی و این چیزا هم نیستم اما وقتی یادم میاد که توی سعدی رفتیم و یه دونه عکس نا قابل انداختیم حالم فرق می کنه.

وقتی یادم میاد چه جوری همه رو دور زدیم و رفتیم تخت جمشید و اونجا سه چار تایی از دوستای  تو از دور ما رو دیدن وتو هم دست منو محکم تو دستت گرفته بودی و می گفتی از فردا تو دانشگاه برام دست میگیرن بذار حسابی سوژه داشته باشن دلم غنج می ره.

وقتی یادم میاد که یه شب از شبای آخر سال تصمیم گرفتی منو ببری نشون هم خونه ایهات بدی و با جیب بی پول راهی شدیم و زدیم به چاک جاده می گم آخیش خدا یادته؟

وقتی می رفتم دکتر برای سینه ام که مشکل داشت و توی راه بهت می گفتم ببین اگه من مردم زود زن نگیری و تو می گفتی زن؟تو باید تا ۸۰ سالگی همینجوری باهام تو خیابون راه بیای  جون می گیرم.

وقتی با جسارت تمام روسری رو از سرم برداشتی و گفتی دلم می خواد زنم این شکلی بگرده و تو مهمونی جلوی چشم مامانم دستمو گرفتی و رقصیدیم می گم عجب جنمی داشتی ها!فکر می کردم پر زور ترین آدم دنیا جلوم وایساده و نه نمیتونستم بگم.

وقتی ماشین باباتو دزدیدیم یادت میاد؟نه چراغ داشت نه بخاری، اون شب سرد پشت کامیون بی گواهینامه دلم و دستم رو سپرده بودم به خودت و خدای خودت و اصلا هیچی برام مهم نبود؟

وقتی یادم میاد شب عید بعد از یه مسافر کشی خسته کننده بدو بدو رفتی و برام یه بلوز خریدی میگم هنوز هم از این کارا بلده؟

وقتی یادم میاد تو بیمارستان بودم و لابلای کمپوت ها برام نامه می نوشتی و میفرستادی بالا و منم با عشق می خوندمش می گم آخ خداااااااا

وقتی وقتی وقتی خیلی از این وقتی ها یادم هست که هر چند خیلی ازشون گذشته اما برام تازگی دارن .دلم می خواست مثل اون روزی که درو وا کردم و وارد خونه شدمو و جیغ کشیدم منو خیط کنی به خاطر اشتباهاتم تافقط کاغذ هایی رو که به در و دیوار چسبونده بودی رو بخونم و داد بزنم .

حالا از خودت می خوام خدا از تویی که اون روزا رو دیدی و این روزا رو هم میبینی چی شد که اینجوری شدیم؟

دیگه هیچی به ذهنمون برای تکوندن طرف مقابل به ذهنمون نمیرسه،دیگه خلاقیت نداریم ،دیگه دنبال یه راه چاره از دنیای غریب بیرونیم که ازراه برسه و نمیرسه خدایا میبینی به چه روزی افتادیم؟

برای یه بار دیگه خودت باش ،همون آدمی که من چشمامو بستم و باهاش دویدم تو شوره زار زندگی بهم نشون بده این کرختی و رخوت یه  امتحان دیگه است برای من و تویی که آخر خلاف جهت آب شنا کردن بودیم.

 تو سطلمم نمیدونم چی بندازم شما جای من بودین چی رو شوت می کردین تو این سطل؟