امروز جمعه در هوای بارانی پایتخت به سرم زد که دوباره از نو با بلاگفا طرح دوستی بریزم ،شاید ان روزهای گمشده در غبار پدیدار گردند و دل ما نیز متعاقب آن شاد شود.

از وقتی ونوس بانو بار سفر بست و رفت چند سالی می گذرد ،به یمن قدوم مبارک تکنولوژی انواع و اقسام راه های ارتباطی بوجود آمده که آخرین و پرطرفدارترینش همین جناب مستطاب تلگرام می باشد اما هیچ کدام بوی بلاگفا و آن روزها را نمی دهد که نمی دهد.

گروه های زیادی دارم و در هیچ کدام هم فعال نیستم، یعنی دروغ چرا قبل از سنگ شدن بگویم می خوانم اما نمی نویسم اگر هم نوشته ای باشد ،فقط برای قضای حاجت است و بس  از کانال ها که به شدت متنفرم احساس می کنم، خفه ام می کند و راه گلویم را می بندد .

سعی کردم با ادب شوم اما تا کنون فقط پیشرفت اندکی داشته ام و  هنوزچیزی از فضائل اینجانب کم نشده است.

فقط خدمتتان عرض کنم که در خدمت مادر دانشگاه های این مملکت در حال علم آموزی در مقطع ارشد هستم (اون بیست ها بالاخره کارخودشونو کردن و اینجا هم به حول و قوه ی الهی فعلا دارم می تازم)

وروجک هم امسال کنکوری است و در المپیاد ریاضی مدال برنز را نصیب ما کرد و الان هم داریم باهم میخونیم :

گل همه رنگش خوبه

بچه زرنگش خوبه

تنبل همیشه خوابه

جاش توی رختخوابه

آقای همسر کماکان در دوری از ما مشغول سر و کله زدن با تنور و در آوردن لقمه ای نان حلال هستند . وما به دعا گویی ایشان مشغول..

 

پ.ن. دلم برای همه ی دوستانم تنگه چه کسی باشه بخونه چه نباشه ،من می نویسم چون بد جور بهش احتیاج دارم.

پ.ن. احساس سوختن به تماشا نمی شود  آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم (روح آتش نشان های عزیز شاد)

پ.ن. مدبون 12 امام و 14 معصوم هستید اگر باشید و بخونید و اعلام حضور نکنید.

توی سطلم این دلتنگی غروب جمعه رو میندازم حالم ازش به هم میخوره