بدون شرح

خوب شد ما دلمون هوس یه دونه قفط یه دونه ی نا قابل از این بادبادکا کرد که اونوقت یکی بیاد و بفرستش هوا و بعدشم ما بدو و آهو بدو.
شب میخوابیم ،صبح پا میشیم میبینیم هیچی سر جاش نیست ،لامذهب این دخله زور میزنه تا به خرجه برسه که فعلا کش میاد و نصفه نیمه خودشو میرسونه اما خدا وکیلی اینم شد زندگی؟!
خوب چشمم کور و دنده ام نرم این مملکت رو دوست دارم و دلم نمی خواد هیچ جای دیگه ی دنیا باشم اما قرار نشد که اینجوری فرو کنن بهمون که دیگه خفه شیم .ماهواره نداریم چیزی حدود ۴ ماهه که اومدن و جمعش کردن رفتن یه خنده ای هر از گاهی از خل بازی های اونور آبی رو لبامون بود اما حالامی خوایم تا ثریا و شیدایی رو ببینیم که دردای خودمون یادمون بره که اونم خوشبختانه نمی تونیم چون استانی ها رو هم با دیش می گرفتیم و الان نه می خندیم و نه گریه می کنیم پا در هوا موندیم از دست این اوضاع قمر در عقرب از انواع خاک کدومو رو سرمون بریزیم که بعدا به گه خوردن نیافتیم.
به جاش هی زیر لب می خونیم که
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
بعد ازخوندن این پست بهم فحش ندین ها نمی تونیم کار دیگه ای بکنیم مجبورم به خدا
پ.ن. تو میتونی دلمو شاد کنی
منو از درد و غم آزاد کنی
پ.ن.ماشین دوست دارم خیلی زیاد
پ.ن.من طلا دوست دارمممممممممممممممممممم
پ.ن. دلم دلشوره می خواد
تو سطلم خصاصت رو میندازم چه مالی چه معنوی
آهای سه سه سکو عمدا اونجوری نوشتم !!!خواستم خساست به خرج بدم گرفتی؟
اون همبرگر دهنمو آب انداخته و دارم از فرط چشم چرونی کار دست خودم میدم تا شب صبر می کنم و بعد می رم و دو تا می خرم تا با وروجک بزنیم تو رگ!
و اما بعد
روزی روزگاری در همین عنفوان جوانی می خواستیم با پاره کردن ما تحت مبارک به زمین و زمان فرضیه ای را اثبات کنیم که خودمان هم اطلاعات درست و درمونی ازش نداشتیم،فرضیه ی به ظاهر آسونی هم بود و اون همین جمله ی آشنای ما می توانیم مصطلح در کل جامعه بود .با خودمان فکر کردیم کار سختی نباید باشد و از آنجا که باورمان شده بود مادر زاد خلاق و متفاوت به دنیا آمده ایم و این جماعت عقب مانده اصلا چیزی از حرف های ماحالیشان نمی شود که بخواهند درکمان کنند و هر حرفی میزنن از روی تخم نداشته شان است ،جلو رفتیم و آنچه در ابتدا خود را به ما نشان نداد همین کون پاره ایست که هم اکنون در حال بخیه زدن آن هستیم و می ترسیم درد بی درمانمان هرگز علاج نشود.این کل قضیه در یک نگاه کوتاه بود اما وقتی وارد جزییات آن می شویم علاوه بر پارگی سوزش نیز حس می کنیم .که چرا ؟واقعا چرا؟تفاوت کیلویی چنده اصلا؟مگه ما رفتار های معمولی نداریم مگه غرایزمون ،احساساتمون ،دردمون ،مرگمون ،واکنش های خوب و بدمون ،خواسته های مادی و معنویمون همه چیزامون شبیه به بقیه نیست؟چرا باید تافته ی جدا بافته فرض بشیم و اصولا این تفاوت نگاه از کجا در ما ریشه گرفت؟
آنگاه بود که مخمان به در و دیوار زد ،به اسمون و زمین رفت و برگشت و رفتیم تو دل همین آدمای معمولی غیر خودمونی!دیدیم اخ که کلاه به این قشنگی تا حالا کی سرش کرده؟چه بدی داره؟خیلی هم بهم میاد .
من از زن بی سواد روستایی همسایمون که تا خود بازوش النگو داره کمتر از اقتصاد سر در میارم اما بیشتر می تونم آشپزی کنم و تو دلم تفاوت دیدگاه را احساس کنم چقدر بی شعور بود اونی که لذت آشپزی رو با خریدن طلا برای خودش عوض می کرد .
من از زنهای نازنازی و نازک نارنجی که با یه غوره سردیشون میشه و با یه مویز گرمیشون متفاوتم چون خودم در حد پارگی جلو رفتم اما گفتم اگه بنالم تفاوتم کشک میشه و بایستی فرضیه هر جور شده اثبات بشه!
چسبیدم دو دستی به طاق و ایوون خونه که عنکبوت نیاد و مارمولک نزنه تو جونمون و با هر ننه قمری که از راه رسید سازش کردم و سعی کردم نقش یه زن روشنفکر متفاوت رو خوب ایفا کنم نه ،نقش نه ،خود خودشو چون بهش ایمان داشتم شما هم اگه روزی چند بار می شنیدین که توفرق داری با این خاله خانباجی ها باورتون میشد نگین نه که اونوقت آبمون با هم تو یه جوب نمیره!
ما همین جوری متفاوت جلو اومدیم و دریغ و صد حیف که هیچ کی جز خودمون اینو نفهمید که اینا همش بازی بود برای فرار از حقیقت ماجرای خودمون حقیقت این بود دروغ آسون ترین راه برای رسیدن به هدفه و واسفا به حال اونایی که خودشون هم دروغ خودشون رو باور داشته باشن.
پ.ن. دروغ نمیگم نه به خودم نه به هیچ کس دیگه می ترسم از فردایی که خودمم باورم بشه یه گهی هستم.
پ.ن. فردا می رم برا ثبت نام کنکور
پ.ن. من خنگ ترین و احمق ترین و خر ترین آدمی هستم که تو تا به حال دیدی یه خورده ازون قدرت خارق العاده ات برای تغییر من استفاده کن خدا
پ.ن. .................................................. درد داره برام بیشتر از این حرف زدن خودتون به سلیقه ی خودتون از هر فحش خواهر مادری که بیشتر خوشتون میاد استفاده کنین و بفرستین به روان پاک اونایی که به نامردی زندگی می کنن.
تو سلطم همین حس های قشنگ و گول زنک رو میندازم که زندگی رو تباه می کنن به جان ونوس راست میگم
اوس کریم مخلصتیم به مولا نشستی اون بالا و حالشو می بری ، کره خر بازی های بنده هاتو می بینی و چشمتو می بندی به روی همه ی این چیزا و یهویی به سرت می زنه یه گوش مالی اساسی بدی به اونایی که دارن تخته گاز جلو می رن ،بده ولی نه اینجوری یه جوری که ما هم حال کنیم که وقتی تو دهنده و گیرنده باشی هر جفتش حاله !
دم این فرشته های دعا گو هم گرم ،نیست الان اوضاع خر تو خره اگه این زیبارویان بیکار بشینن که همه ی ما به گا رفتیم.
یه چند وقتی بود از دهان مبارکمون این کلمات بی ناموسی در نمیومد عین این بچه های اسهالی شده بودیم بی رمق و رنگ و روی زرد و چشای گود نشسته ،رفتیم پیش حکیم گفت دختر جون می بخور منبر بسوزان اما خودتو آزار نده ،خودت باش ما هم نیست خیلی حرف گوش کن هستیم گفتیم به چشم و زدیم اونور نوار و داریم کیف می کنیم از خود خودمان.
صبوری همیشه سخته ولی شدنیه ،چقدر خوبه بعد از یه دوره صبوری ببینی نهال آرزوهات داره کم کمک رشد می کنه و تو به امید سایه ی فردات میتونی زیر برق آفتاب زندگی کنی.
پ.ن. گیرم که بر کنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی
پ.ن. عقاب باش و به صخره های سخت بیاندیش اسب آتش من
پ.ن.دلهره ی کنکور دادن از حالا شروع شده دارم کودکم را پیدا می کنم
توی سطلم درد مچ دست رو میندازم که مزاحم تمرینات من شده
باخیال آن روزها که از سرم می گذرد همراه این باران های پیاپی ،جوانیم را مرور می کنم .صدای باد که توی لوله ی بخاری می پیچد و خیس شدن کف حیاط و پر شدنش از برگ های زرد و مچاله شده برای من که در هزار توی خودم پاییز را با جان و دل دوست می دارم خیلی زیباست.
دلم برای خیلی چیز ها تنگ می شود برای حس های آشنایی که هنوز وادارم می کند نیمه شب از خواب بپرم و در تاریکی بنویسم .نوشتنی که نیمه رها می شود و باز فردا یقه ی روزم را می چسبد و کلافگی ناشی از آن سخت است.سخت است که منظومه ای در دلت داشته باشی و نتوانی از بین این همه کلمه و واژه چیزی را باب دندان احساست پیدا کنی و بنویسی که اگر می شد چقدر خواب بعد از آن می چسبید.
در من هزار زن زندگی می کنند .زنانی که با آن ها زندگی کرده ام زنانی که ازآن ها متنفر بوده ام زنانی که آرزوی بودنشان را دارم و زنانی که الان نمی دانم بهتر است از دستشان چه خاکی بر سرم کنم اما همه ی آن ها در زندگی من به کار آمدند و با من همراهند.
مردان را نمی دانم هر چند بعضی اوقات تستوسترون خونم بالا می زند و رگ گردنم کلفت می شود و فکر می کنم از تمام دنیای مردانه فقط فاعل بودن را کم دارم ،آن هم از درد بی ابزاری است وگرنه خوب با ان کنار آمده ام.از این مردانی که با من هستند خوشم می آید از همه شان که نه ولی غالبشان را دوست دارم .
این همه مرد و زن در تنم راحتم نمی گذارند ، می شود گفت با زن و مرد وجودم دارم جلو می روم اما چیزی که را که گم کرده ام کودکی است که بالغم آن را فراری داده است .سعی می کنم اشتباه نکنم اما راستش را بخواهید از این قسمت شخصیتم اصلا خوشم نمی آید تمام بی پروایی هایم را مدیون آن کودکی بودم که دارم با بوی سیگارو نخوردن غذا ذره ذره آبش می کنم.دلم پارک می خواهد ،دلم گریه با صدای بلند و خنده ی از ته دل می خواهد دلم می خواهد بزرگ نشوم دلم کارهای عجیب و غریب و گاهی نفرت انگیز می خواهد.دلم می خواهد با دست ماکارونی را توی حلقم کنم ،جیغ بکشم و قهر کنم ،دلم میخواهد زنگ در خانه ی همسایه بالاییمان را هزار بار بزنم و فرار کنم ،دلم می خواهد با بردیا پسر دو ساله ی همسایه مان بازی کنم و سوار دوچرخه اش بشوم ؛همه ی این ها را دلم می خواهد اما برای انجام هیچ کدام چیزی به ذهنم نمی رسد.
دنیای مودب بزرگ تر ها را دوست ندارم ،اما به ناچار تحملش می کنم با عشق !
از دست من که این همه درگیرم کار خاصی بر نمی آید جز تماشای پاییز و حسرت کلماتی که میتوانستند برایم خیلی کارها بکنند.
شادم به رغم همه ی این چیز هایی که دلم می خواهد و نیست .
اینهایی که گفتم را می خواهم اما نه به قیمتی که در گذشته برایشان پرداخت کرده ام .می دانم زمان با شتابی که دارد من را به آرزوهایم می رساند و باز کودک می شوم و باز هم دلم برای خوردن یک دانه انبه ضعف می رود و می روم تمام انگورهای دانه درشت را جدا می کنم و گوشه ی یخچال قایم می کنم و پنهانکی میخورمشان!
یلدا هم دارد می آید و من این یلدا ۴۰ ساله می شوم .دختر یلدا بودن حس و حال خوبی دارد .
پ.ن.کنار پنجره ام برف می بارد
شبی که عاشق و سردم ،شبی که یلدایم
پ.ن. به سلامتی خودتون که هستین و مایی که میخوایم باشیم
پ.ن.اینو نوشتم تا هم یاد تو بمونه هم خودم دیگه بخششی در کار نیست.
توی سطلم کورک رو می ندازم خیلی درد داره بخصوص اگه یه جای خاص هم باشه!
گاهی یک فنجان چای داغ می تواند خستگی را از تن آنچنان بدر کند که تصورش غیر ممکن است ُگاهی نه برای من که عاشق صدای قلقل کتری هستم همیشه این اتفاق میمونیست.
این روزها سرگرم بازی با دلم هستم
بازیچه ی دست شما را پس نخواهم داد
خوب یه جورایی تکلیفم با خودم و آینده ای که پیش رو دارم معلوم شده تصمیم دارم درس بخونم از اول اول مثه کلاس اولیا خیلی ذوقشو می کنم اینو به فال نیک می گیرم چون من ذوق رسیدن رو از خود رسیدن بیشتر دوست می دارم.
بعدم اینکه بعضی از این این خانوم خوشگلایی که بازاریابی میکنن دور از جون خوباشون، انگار یه جاییشون که به ماتحت چسبیده بد می خاره وگرنه به جای فروختن یه سیم کارت نقطه چینشونو حراج نمی کردن ،خیلی زشته به خدا یه خورده خودتونو جوع و جور کنید آخه پول در آوردن برای یکی دیگه که اینقده به آب و آتیش زدن نداره اگه واسه خودتون بود یه چیزی ،ولی تنور یکی دیگه رو دارین داغ می کنین به قیمت بهم ریختن زندگیایی که می دونید برای شما نون و آب نمیشه ،حیا خوب چیزیه به خدا!
عرضم به حضورتون به زندگی ماقبل مهمون داری برگشتیم و فعلا همه چی آرومه و من چقد خوشبختم اگه خبر نرسه که زلزله ای چند ریشتری در راهه.
پ.ن.آخ چقد خوبه که بری ساندویچی با یه دوست خوبت و بعد از گرسنگی و بوی بندری دهنت آب بیافته و نتونی جلوی شیکم صاحب مرده تو بگیری و مثه بچه ها هول بزنی و دو لپی سوسیس بندری با فلفل زیاد بخوری .
پ.ن.پول چیز خوبیه به شرطی که تو بنده اش نشی
پ.ن. خدایا جیگرتو خام خام بخورم یا بپزمش اول؟
توی سطلم غفلت رو میندازم بد چیزیه ها
این روز ها که بزرگ تر شده ام، رویاهای کودکیم پر رنگ تر شده اند ،زنی من را به خوردن چای دعوت می کند که خطوط پیشانیش برایم آشناست .حرف هایی را که عمری بر زبان نیاورده ام روی صورتش نقش بسته است و آرام و ساکت با لبخند موقرانه اش به حرفهایم گوش می دهد .زنی که دوستش دارم بوی خوب ادویه می دهد بوی دفتر های کاهی بوی تخم گیشنیز بوی آویشن بوی زیره ی سیاه بوی عرق دم کرده ی ظهر تابستان بوی سرکه ی جوشیده بوی دلتنگی بوی شادی بوی هر چیز خوش و ناخوش که عمری با خودش حمل کرده را می دهد و من دلم میخواهد بغلش کنم و برایش جا افتاده ترین قورمه سبزی هایم را بپزم برایش پا چینی درست کنم ،برایش مدام چای لیوانی بیاورم با قند نه هیچ چیز شیرین دیگری...
بزرگ شدم ، این را آنهایی که من را از نزدیک می بینند می گویند و من بغضم می گیرد و اشکهایم را قورت می دهم .خوشحالم ،آرزو می کنم این حس زیبا را تجربه کنید درد وقتی تند می شود زمان زایش فرا رسیده است این را همه ی زنهایی که مادر شده اند می دانند و من زاییده شدم با دردهایی که خواندید و حس کردید.
پ.ن. من به پرواز رسیدم نه سقوط
پ.ن. تو رو خدا منو از آینده نترسون به گذشته نبر بذار این پرواز در حال رو خوب تجربه کنم.
پ.ن.سرکش تر از بادم؛چون ابر بازیگوش
آتش بزن من را ،خاکستر خاموش
با سیب افتادم ازآسمان ،حالا!
انگور در دستم ،بی برگ و بی اغوش
پ.ن. میخوام بفهمی که همیشه دوستت دارم حتی وقتی دارم ازت دفاع میکنم در جایی که می دونم مقصر بودی
توی سطلم قبرستون کهنه شکافتن رو میندازم خیلی بده که آدم هی توی گذشته ها بخواد...چرخ بزنه!
از دیده رفتیم اما از دل به این زودی ها بعیده که بریم ،فعلا که در خدمت خانه و خانواده ی محترم هستیم و داریم اصل خدمت گذاری رو به نحو احسن اجرا می کنیم .
فکر نکنین من به این راحتی ها می رم و خدای نکرده شما رو تنها می ذارم نه فقط وقت کم میارم بر عکس اون روزایی که همش از تنهایی می نالیدم الان به هر کجا نظر می کنم دو تا چشم مشتاق داره نیگام می کنه و منم حالشو می برم منتها این وروجک بنده ی خدا کلا از زندگی ساقط شده و نمیدونه با ما خوش بگذرونه یا بره به مصائب خودش برسه ،اینم یه تجربه ی جدیده برای ما که همیشه وقت اضافه داشتیم.
اگه می دونستم روح خدا اینقدر لطیف و مهربون و با مرامه که زودتر نوازشش می کردم ،اما بهتره همه چیزو به خودش واگذار کنم چون از همه بهتر می دونه کی به آدم چی بده یا چی کار کنه که آدم خر کیف تر بشه پس اوس کریم دارمت برو دارمت.
پ.ن. گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
پ.ن. دل نیست کبوتر که چو بر خاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم پریدیم
پ.ن. قربون همتون که چه باشم و چه نباشم یادتون در خاطرم هست .
توی سطلم این ریای مرده شور برده رو میندازم که انگار اگه نباشه کمیت زندگی لنگه !
ای جیگرتو ،ای قربون اون دلت برم که تا حالا جنسشو نشناختم اما می دونم یه جورایی نرمه یه نموره سخته یه خورده حساسه یه روزایی درگیره یه وقتایی ناز می کنه یه وقتایی ناز می کشه برای من هر جوری باشی قشنگی دوست دارم و دلم میخواد یه ماچ آبدار ازت بکنم با صدای بلند و بهت بگم دوست دارم اوس کریم خیلی با حالی!
دارم از تنهایی بیرون می زنم ،دور و برم این روزا رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته دارم مثه خری که بهش تی تاپ دادن کیف می کنم و حالشو می برم خدایا دمت گرم یه خورده دیگه هوای ما رو داشته باش خودم از خجالتت در میام.
چقدر خوب و قشنگی ،چقدر دلخواهی
شبیه خنده ی معصوم کودکی ماهی
خوب شد روحتو نوازش کردم خدا جون انگار بدت نیومده ها!؟
پ.ن. گفتم غم تو دارم
پ.ن.دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد ای جون که من توی این بخت برگشتگی ترشیده نشدم و شهریور ماه رو با ذوق اینکه شوهر گیرم اومد سپری می کنم تازه هر سال بابتش کادو هم می گیرم اونم روز ۱۹ ام
پ.ن. وروجک خوبم مرسی که هوامو داری مامانی
دلم میخواد تو سطلم نا امیدی رو بندازم با یه لگد اضافه
خوب یه وقتایی آدم همینطوری تعجب ناک میشه و چشاش چارتا و البته هیچ چیزی هم نمیتونه بگه و به قولی لال مونی می گیره،از شما می پرسم، پیش اومده براتون که دیگران یه جورایی خر فرضتون کرده باشن و حواله ی شما رو به همون دو جسم ۲۵۰ گرمی داشته و نداشته اشون بدن و شما هنوز هم به همون ارتباط بیمار گونه ادامه داده باشین؟
پیش اومده که هر روز با رویی گشاده با کسی روبرو بشین ولی بدونین که لبخند بی دریغ از روی حساب و کتابه و تا منافعی در جایی تامین نباشه اون آدم شکل دیگه ای به خودش می گیره؟
پیش اومده اگه خواستین یه لقمه رو با شادمانی بخورین به یکی تعارف کنین ولی همون که لقمه ی شما رو با روی باز پذیرفته موقع خورده نیم چاشتش پشتشو به شما بکنه و لقمه ی خودشو بخوره و بعدیواشکی لب و لوچه اشو پاک کنه ؟!
خوب برای من پیش اومده ،هر چند که دلم می خواد خیلی چیز ها رو نبینم و از همون اصول دایورتیک استفاده کنم اما خوشبختانه یا بدبختانه هنوز درگیر یه حس مسخره ام به اسم بخشش و بزرگواری که نمیدونم اگه نداشتمش برای این همه خریت خودم چه دلیل قانع کننده ای می تونستم پیدا کنم؟
اما شک ندارم زمان خوب دست آدما رو برای هم رو می کنه پس منتظرم تا ببینم اونی که هنوز فکر می کنه خرم تا کجا پیش میره و من کی کاسه ی صبرم لبریز می شه.
پ.ن.انجیر اومده از مربای انجیر غافل نشین که هم خیلی راحته درست کردنش و هم خیلی خوشمزه است.
پ.ن. به اختیار خودت جان پناه من شده ای
پ.ن.دنیا رو بگردم مثه تو پیدا نمی کنم رفیق بی کلکم همسر عزیزم دوستت دارم
پ.ن. وقتی وروجک سنتور میزنه دلم هری میریزه و هی دلم میخواد بزنه بزنه بزنه تا من دیوونه تر شم
توی سطلم یه چیز میندازم به اسم سوئ استفاده